قوله تعالى هو الذی أنْزل علیْک الْکتاب یعنى: القرآن منْه اى من القرآن آیات محْکمات اى متقنات مبینات مفصلات لا اشکال فى لفظهن و ظاهرهن، یعمل بهن میگوید: این قرآن بعضى محکمات است و بعضى متشابهات.


محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفته‏اند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هن أم الْکتاب أم هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أم آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفته‏اند: هن أم الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله الله على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداى‏اند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قلْ تعالوْا أتْل ما حرم ربکمْ علیْکمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است و قضى‏ ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه الآیات و أخر متشابهات أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید و إذا أردْنا أنْ نهْلک قرْیة أمرْنا متْرفیها ففسقوا فیها (فحق علیْها الْقوْل) فدمرْناها تدْمیرا.


و در آیتى دیگر گفت: إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان و إیتاء ذی الْقرْبى‏ و ینْهى‏ عن الْفحْشاء و الْمنْکر ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مى‏فرماید و این جا نهى از آن مى‏کند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.


قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصه‏ها مکرر مى‏شود.


چنان که در قصه نوح گفت قلْنا احْملْ جاى دیگر گفت فاسْلکْ فیها و عصاء موسى را گفت فإذا هی حیة تسْعى‏ جاى دیگر گفت فإذا هی ثعْبان مبین.


و گفته‏اند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز الله نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که الله بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.


و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مى‏دانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هو الذی أنْزل علیْک الْکتاب منْه آیات محْکمات هن أم الْکتاب و أخر متشابهات یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.


اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مى‏رنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راست‏تر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.


فأما الذین فی قلوبهمْ زیْغ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السماء» و منه قوله: «فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.


و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعان‏اند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى الله عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»


فأما الذین فی قلوبهمْ زیْغ فیتبعون ما تشابه منْه اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتغاء الْفتْنة اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشبهات و اللبس لیضلوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. و ابْتغاء تأْویله و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد الله از ان بدانند، و هرگز ندانند که الله گفت: و ما یعْلم تأْویله إلا الله. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأول است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزل است نه بینى که جاى دیگر گفت یوْم یأْتی تأْویله اى یأتى متأوله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.


و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.


استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إنما النسی‏ء زیادة فی الْکفْر.


اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.


و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تدْرکه الْأبْصار میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.


و الراسخون فی الْعلْم. این ابتداء سخن است، که بر إلا الله وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند الله. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمنا به کل منْ عنْد ربنا».


ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمنا به کل منْ عنْد ربنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کدام‏اند؟ گفت «من برت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عف بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».


و گفته‏اند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشان‏اند که در آن آیت گفت: لکن الراسخون فی الْعلْم منْهمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه الله فرو فرستاد، کل من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جل جلاله.


مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.


و ما یذکر اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الا اولو اللب و الحجى.


میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.


آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند ربنا لا تزغْ قلوبنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و رد ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلب القلوب! ثبت قلبى على دینک»


یاران گفتند یا رسول الله مى‏بترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إن قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».


و روى انه قال (ص): ان قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات


و عن ابى موسى قال: إنما سمی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.


و گفته‏اند در معنى ربنا لا تزغْ قلوبنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: و لوْ بسط الله الرزْق لعباده لبغوْا فی الْأرْض. و لهذا


قال على علیه السلام: من وسع علیه دنیاه و لم یعلم انه مکر به فهو مخدوع عن عقله.


و هبْ لنا منْ لدنْک رحْمة: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده منْ لدنْک آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سددوا و قاربوا و ابشروا فإنه لن یدخل الجنة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول الله؟ قال «و لا أنا إلا أن یتغمدنى الله منه برحمته»


روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللهم فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انک انت الوهاب».


ربنا إنک جامع الناس لیوْم یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أ فحسبْتمْ أنما خلقْناکمْ عبثا؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إلیْه مرْجعکمْ جمیعا، وعْد الله حقا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إن الله لا یخْلف الْمیعاد.